در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۹۱ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
دمیر و بتول به طرف شرکت میرن و دمیر به منشیش میگه تمام پرسنل را جمع کند تا بتول را معرفی کند به همه. دمیر به عنوان وکیل شرکت بتول را معرفی میکنه و همه از تحصیلاتش و زیبارو بودنش تعریف میکنن جز یه نفر که به منشی میگه حس خوبی اصلا بهش ندارم شرکت را به باد میده. بعد از مراسم معارفه، دمیر به بتول وکالت نامه میده و میگه به خاطر اتفاق های اخیر احتمال داره نتونم خوب رسیدگی کنم به شرکت اینجوری میتونی تو به جای من وقتی نیستم به شرکت رسیدگی کنی. بتول که داره نقشه اش به خوبی پیش میره و روز به روز به هدفش نزدیک میشه حسابی خوشحاله و سریعا وکالت نامه را امضاء میکنه. بعد از انجام دادن تمامی کارها دمیر به عمارت برمیگرده و بتول تو شرکت میمونه و با عکس پدر دمیر یعنی عدنان حرف میزنه و میگه هیچ وقت فکر نمیکردی من به اینجا برسم نه؟
و پوزخندی می زند و همانطوری که پشت میز دمیر میشینه میگه گفته بودم بالاخره یه روزی به یه طریقی تمام اموال و املاکی که واسه پدرم بوده را پس میگیرم. دمیر تا میخواد سوار ماشین شود تا حرکت کند یکی از کارگرها پیشش می رود و خبر می دهد که یکی از آسیاب های سنگی آتیش گرفته، دمیر جا میخوره و بهش میگه سریعا به آتش نشانی زنگ بزنین تا خاموشش کنن. زلیخا با گولتن و ثانیه به گلخانه میرن و بهشون میگه ما مجبوریم امیت را تحمل کنیم یکسری مدارک دستشه که رو کنه همه چیز علیه ماست و دمیر زندان میافتد و زندگیش نابود میشه. گولتن و ثانیه زلیخا را در آغوش میگیرن و دلداریش میدن و بهش میگن که ناراحت نباش ما همیشه پیشتیم نگران هیچی نباش. دمیر به عمارت میرسه و خبر آتش سوزی آسیاب سنگی را به زلیخا میده، زلیخا تعجب میکنه و میگه آسیاب ها که سنگی هستن چجوری آتیش گرفته؟
دمیر میگه نمیدونم گفتم به آتش نشانی خبر بدن. همان موقع فکرت میاد و به دمیر میگه ازمیر بودم اونجا فهمیدم دارن باهم حرف میزنن و احتمال میدادن که کار تو باشه مرگ ارکان گوموش اوغلو. دمیر جا میخوره. فکرت بهش میگه بین تو و هاکان گوموش اوغلو چیه؟ چه دشمنی باهم دارین؟ دمیر انکار میکنه و میگه من اصلا رابطه ای ندارم باهاشون نمیشناسمش. زلیخا به حیاط عمارت میاد و به دمیر میگه تو جاده مرسین جلوی یه کامیون گرفتن و دزدیدن، راننده را هم حسابی مجروح کردن و الان بیمارستانه. دمیر شوکه شده که چجوری پشت سر هم این همه اتفاق می افتد که فکرت بهش میگه دمیر اینا اتفاقی نیست یه کاسه ای زیر نیم کاسه ست. دمیر میخواد بره به بیمارستان پیش راننده که فکرت اصرار میکنه منم میام اما دمیر میگه نمیخواد خودم میرم ولی فکرت زودتر از دمیر میره تو ماشین میشینه و تکان هم نمیخوره.
تو مسیر فکرت به دمیر میگه ماجرارو واسم تعریف کن. دمیر که میبینه فکرت دست بردار نیست بهش میگه ماجرا برای خیلی سال پیشه. با هاکان گوموش اوغلو برادر ارکان که الان مرده تو مرسین یه شرک تجاری داشتیم که باهم شریک بودیم. من دیدم شروت خوب پیش نمیره پا پس کشیدم گفتم نمیخوام ادامه بدم این شراکتو بعد از مدتی شرکت ورشکست شد و هاکان فرار کرد همین بود ماجرا چیز خاصی یا شخصی بینمون نبوده. فکرت میگه پس چرا باید باهات خصومت داشته باشه؟ دمیر میگه نمیدونم شاید فکر میکنه من از قصد اومدم بیرون از شراکت، ورشکست شدنشو از چشم من میبینه. فکرت و دمیر باهم به بیمارستان میرن تا ماجرا ببینن چی بوده. دمیر میپرسه چه اتفاقی افتاد؟
راننده میگه یه ماشین زده بود کنار درخواست کمک کرد منم تا زدم کنار ببینم چیشده ریختن سرم و کامیونو هم با خودسون بردن، فکرت میپرسه چیزی بهت نگفتن؟ راننده میگه چرا گفت به رییست سلام منو برسون. فکرت و دمیر با شنیدن این حرف شوکه میشن و تو فکر فرو میرن. زلیخا با عدنان در حال بازی کردن است که گلتن پیشش میره و زلیخا ازش میخواد که لیلا را از خواب بیدار کنه که شب هم بتونه بخوابه. گلتن به طرف اتاق لیلا میره که تو راه میبینه ردپای گلی روی کف خونه ست و وقتی به اتاقش میرسه میبینه لیلا نیست. فادیک از راه میرسه و بهش میگه و از سر و ثدا و استرس اونا زلیخا میاد و میپرسه چیشده؟ گلتن میگه لیلا نیست تو تختش. زلیخا که انگار یه پارچ آب یخ ریختن رو سرش دست و پاشو گم میکنه و با گریه از عمازت بیرون میزند و به همه میگه که به دنبال لیلا بگردن.
زلیخا چشمش به امیت می افتد و با عصبانیت به اهل عمارت میره و اسلحه برمیداره و به حالت دویدن به طرف امیت میره و با فریاد ازش میپرسه که بچه من لیلا من کجاست؟ همگی سعی میکنن جلوی زلیخارو بگیرن ولی نمیتونن از طرفی امیت فرار میکنه از زیر دستش و به داخل خانه میره. فکرت و دمیر از راه میرسن و میرن تا ببینن چیشده؟ زلیخا با خشم و گریه بهش میگه همه این بلاها تقصیر توعه بچه ام نیست لیلام نیست بگرد دنبالش. دمیر و فکرت بهم نگاه میکنن و تو شوک بزرگی میرن. دمیر دست و پاشو گم میکنه و میخواد خودش بگرده دنبال لیلا ولی فکرت میگه این کارت بیهوده ست چجوری میخوای پیداش کنی اصلا نمیدونیم کجاست باید بریم پیش پلیس.
دمیر مخالفت میکنه ولی فکرت بهش میگه تو به هاکان شک داری؟ دمیر میگه مطمئنم دیگه کار اونه و باهم به طرف پلیس میرن. دادستان به خاطر چیزهایی که شنیده تا حدی به دمیر مطمئن شده که قتل سودا کار اونه و مضنون اول این پرونده ست و شروع میکنه به ثبت کردن جرم دمیر که همان موقع دمیر و فکرت وارد اتاق دادستان میشه و میگه دخترمو دزدیدن. دادستان میگه به کسی شک دارین؟ دمیر میگه بله به هاکان گوموش اوغلو. در حین حرف زدن اونا فکرت که تو اتاق حضور داره پرونده ی کسی که به عمارت حمله کرده بود، روی میز دادستان نظرشو جلب میکنه. فسون به لطفیه خانم میگه که لیلا دزدیده شده و همگی شوکه میشن و پیشنهاد میدن که باهم به عمارت برن تا پیش زلیخا باشن و باهاش همدردی کنن…
سریال ترکی علیرضا (دردسرساز)به کارگردانی Recai Karagöz و تهیه کنندگی Ozan Aksungur در ژانری عاشقانه و پلیسی ساخته شده است. سریال ترکی دردسرساز محصول سال ۲۰۲۱ کشور ترکیه است که یکشنبه ها از شبکه شو تی وی ترکیه ساعت ۲۱:۳۰ بر روی آنتن می رود. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ تولگا ساریتاش ، آیچا آیشین توران ، احمد ممتاز تایلان ، اولگون توکر ، لونت کان. برای خواندن قسمت های اول تا آخر سریال ترکیعلیرضا (دردسرساز) با ما همراه باشید.
خلاصه داستان سریال
زمرد یه دختر زیبا ، خوش قلب ، باهوش و لجباز هست و دختری ۲۰ ساله است که برای کسی که دوستش داره همه کاری انجام میده ؛ زمرد از بچگی عاشق سرهات بوده و فقط سر راه این عشق یک مشکل بزرگ وجود داره و اونم دشمنی بین دوتا خانواده هست اما زمرد و سرهات هیچ نیتی برای گذشتن از این عشق ، عشقی که به نظر خیلی ها غیر ممکن به نظر میرسه ، ندارند.
صبح زود علیرضا سر صبحانه رو به خانواده اش و فسونی که خودش خبر کرده می گوید که قصد دارد از شکایت منصرف بشود.... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
مظفر و همکارش که از طریق شنود به حرف های علیرضا و حشمت گوش می دهند، نگران می شوند که نکند حشمت بویی از هویت علیرضا برده باشد.... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
میتات و ملک برای گفتن سر سلامتی پیش حشمت می روند. اما میتات شروع به بد گفتن در مورد ارسویلو ها و بوراک می کند….. برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
علیرضا به بیمارستان می رود که به صبری سر بزند و با حشمت صحبت کند. حشمت او را به اتاق می برد و .... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
علیرضا مقابل بوراک می ایستد و بوراک می گوید: «تورو کی دعوت کرد؟ منو هالیده خودش دعوت کرده! بهت گفتم دخالت نکنی راننده تاکسی!... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
خالده خیلی نگران پدرش است و برای همین به او می گوید که برای نجات صبری تصمیم دارد با بوراک صحبت کند اما... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
فرید همچنان توی خودش است و نتوانسته با مرگ نیهان کنار بیاید. علیرضا پیش او می رود و می گوید: ... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
فواد و حشمت با خشم خیره به یکدیگر هستند. فواد به حشمت می گوید: «من حاضرم پشت این داستان صبری نباشه و حرفامو پس بگیرم اما ... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
مراد به دیدن فسون می رود و از او می خواهد تا کارهای حقوقی بیمارستان جدیدشان را به عهده بگیرد... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
رقیه سلطان با بغض علیرضا را گوشه ای می کشد و از او می خواهد که قول بدهد بلایی سر خودش نیاورد و... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
خالده هم دنبالش می رود و با عصبانیت از بوراک می خواهد انجا را ترک کند و می گوید: «مشکل تو با منه با این ادما نیست! »... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
علیرضا از او می پرسد که خانه اش کجاست و خالده می گوید: «همینجاها پیاده م کنین ممنون میشم. »... برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
پسر جوانی به اسم علیرضا به خود می گوید: «میگن کسی که میخواد انتقام بگیره باید دوتا قبر بکنه… برای خواندن ادامه این قسمت از سریال بر روی تیتر بالا کلیک کنید.
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸۶ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
فکرت با امید تو ایستگاه قطار قرار میزاره تا برایش پول و ماشین ببرد که بتواند از چکوروا بره. فکرت از دفترش خارج میشه و تو کارخانه بهش خبر میدن که تکین سپرده به فکرت بگن که خودشو سریعا به خانه برساند، فکرت هم به سرعت به سمت خانه می رود. وقتی به خانه میرسد از علی رحمت میپرسه اینجا چه خبره؟ که بهش میگن وکیل برادر مژگان اومده و میخواد کرمعلی را ازشون بگیرد. فکرت با شنیدن این حرف به شدت عصبی میشه و مثل دیوانه ها به طرف وکیل حمله میکنه و یقه شو میگیره میگه برو به اون موکلت بگو وقتی مژگانو داشتیم دفن میکردیم کدوم گوری بودی؟ حالا یادت اومده خواهرزاده ای هم داری؟ برو بهش بگو جرأت داری خودت بیا اینجا کرمعلی از من بگیر.
خدمتکار میاد و میگه حال کرمعلی خوب نیست تبش خیلی بالا رفته استفراغ میکنه. فکرت و علی رحمت و لطفیه هول میکنن و کرمعلی را به سرعت به طرف بیمارستان میبرن. پزشک کرمعلی را معاینه می کند و میگه متاسفانه دچار اپیدرمی مغزی یعنی مننژیت شده بختیار به فکرت میگه شاید تشخیصم اشتباه بوده بزار پزشک ارشد بیاد ببینیم اون چی میگه. امید سر قرار با فکرت رفته ولی هرچی منتظر میمونه خبری ازش نمیشه و در اخر تصمیم میگیره که با اتوبوس به طرف استانبول بره. آدم های دمیر دقیقه نود او را میبینند و همراهش سوار اتوبوس میشوند. همان موقعی که اتوبوس برای استراحت می ایستد، امید به طرف سرویس بهداشتی میرود که آدم های دمیر بیهوشش میکنن و با خودشون میبرن. پزشکان بعد از آزمایش ها تشخیص میدهند که مشکل کرمعلی اختلال تو مایع مغزی نخایی یا همان مننژیت است و به فکرت خبر میدن و ازش میخوان که خودشو نبازه و دعا کنن.
فکرت خودخوری میکنه و گریه میکند که امانت مژگانش روی تخت افتاده و او هیچ کاری نمیتونه واسش انجام بده. دمیر همراه زلیخا و شرمین شبانه نشستند و حرف میزنن که به دمیر خبر میدهند امید را پیدا و دستگیرش کردند. دمیر به ادم هایش دستور میدهد که هرچه سریعتر ببرینش به همان ویلای خودم تو منطقه چیکریلا. شرمین به دمیر میگه که خودتو کنترل کن به امید آسیبی نزنی وضعو خرابتر کنی. زلیخا بتول را با خودش به اتاق بچه ها میبرد تا انها را بتول ببیند وقتی به سالن برمیگردن میبینند که دمیر با عجله از عمارت بیرون میره. زلیخا به دنبالش میره تا بپرسد چیشده؟ و جلوشو لگیره که کار اشتباهی انجام ندهد ولی شرمین و بتول جلوشو میگیرن و میگن آروم باش اتفاقی نمیوفته. کرمعلی حالش هر دقیقه بدتر می شود و حال لطفیه و فکرت و تکین نیز داغون تر میشه.
دمیر به ویلا می رسد و به امید میگه که فردا دکتر میاد تا بچه را سقط کند، امید بهش میگه دمیر تو نمی تونی انقدر بی رحم و سنگدل باشی که بچه ۴ ماه خودتو بکشی. دمیر میگه باعثش خودتی، تو وضعو به اینجا رسوندی و به آدم هایش میسپارد که تا صبح ۴ چشمی حواسشون به امید باشه تا فرار نکند. زلیخا حال بدی دارد و به دمیر میگهرمن نمیخوام بچه سقط بشه اون الان ۴ ماهشه حق زندگی داره من نمیت نم تا آخر عمرم عذاب وجدان داشته باشم دمیر بهش میگه امید لیاقت مادر شدن نداره اون بچه نمیخواد اون میخواد انتقام بگیره فقط به خاطر انتقام اون بچه را میخواد نگه داره. هروقت بچه اش به دنیا بیاد برمیگرده و زندگیمونو بازی میده. اون بچه باید سقط بشه نظرمم عوض نمیشه تو هم دیگه به این چیزا فکر نکن فردا همه چیز تموم میشه.
زلیخا زودتر از همه از خواب بیدار می شود و تو حیاط منتظر دکتر می شود وقتی دکتر میاد ازش عذرخواهی می کند و بهش میگه ما منصرف شدیم دیگه نمیخوایم اون بچه سقط بشه شما میتونین برگردین برین . کرمعلی حالش بدتر شده از طرفی فکرت چشمش به همان وکیل برادر مژگان می افتد که ایندفعه با مامور اومده، فکرت باهاش درگیر میشه که همان لحظه پرستار دکتر را با صدای بلند میگه سریعتر بیاد دچار ایست قلبی شده. کادر درمان به سرعت خودشونو بالا سر کرمعلی میرسانند و شوک الکتریکی را شروع میکنن. با شنیدن این حرفها فکرت وکیل را ول کرده و به طرف اتاق کرمعلی میره. لطفیه و تکین و فکرت که سرتاپای وجودشان را استرس گرفتت با گریه دعا میکنن و بهش میگن که طاقت بیار. دکتر بعد از چندبار شوک وارد کردن بالاخره کرمعلی را نجات میدهند و انها از خوشحالی گریه و خداروشکر میکنند.
وکیل برادر مژگان وقتی میبینه که چقدر کرمعلی را دوست دارن پیش آنها میره و میگه فکر کنم کرمعلی پیش شما باشه خیلی بهتره تا پیش دایی اش خداروشکر که خدا بهتون بخشیدش منم میرم قراردادمو فسخ میکنم باهاشون چون نمیخوام دیگه وکیل کسی باشم که سر خاک خواهرشم نیومده، فکرت هم ازش عذرخواهی میکنه و میگه ببخشید حال روحی خوبی نداشتم عصبی بودم بد رفتاری کردم. دمیر هرچی منتطر دکتر است میبینه تمیاد که زلیخا میگه منتظر نباش ردش کردم بره دمیر عصبی میشه که زلیخا میگه نمیخوام تا اخر عمرمون نه من نه تو عذاب وجدان داشته باشیم اینو بفهم دمیر. سودا به عمارت رنگ میزنه و میگه راهی واسم نذاشتی دمیر برام صد هزار لیر پول و ماشین بیار راس ساعت ۱۲ هتل شهر اگه اومدی که اومدی اگه نیومدی خودمو هم پای دخترم میسوزونم و پیش پلیس میرم و اعتراف میکنم که من و زلیخا قتل مرتکب شدیم.
دمیر که جا خورده میگه چی میگی؟ کدوم قتل؟ سودا واسش تعریف میکنه و میگه بهتره که راس ساعت بیای. دمیر از زلیخا میپرسه حقیقت داره؟ که زلیخا تعریف میکنه همان شبی که دزدها اومدن عمارت یکیشون قصد داشت عدنانو بدزده ببره که سودا بهش شلیک کرد ولی نمرد به پاش خورد وقتی از راه رسیدم دیدم به طرف سودا هدف گرفته منم نمیدونستم که سودا همچین آدمی بوده زدم دزده مرد. چیزی که میخوادو بهش بده که شرشون از سرمون کم بشه برن فقط از اینجا.
ثانیه که به جومالی مشکوک شده بود به زلیخا میگوید و اخراجش میکند وقتی میبینه که به عمارت دوباره برگشته و با اوزوم گرم گرفته و باهاش حرف میزنه عصبی میشه و با چوب محک تو سرس میزند. غفور و همه ی اهالی عمارت به طرفشان می رود تا ببیند چه اتفاقی افتاده. زلیخا و دمیر نیز به اونجا میرن و به ثانیه میگن چی شده؟ ثانیه میگه دیدم با قصد بدی به اوزوم نزدیک شده و از اوزوم میپرسه که اذیتت که نکرد دخترم کاری کرد؟ چیکارت کرد؟ اوزوم بهش میگه اون ادم بدی نیست اصلا اذیتم نکرد اون بابای واقعیمه. همگی از شنیدن این حرف شوکه میشن….
سریال ترکی معصومیت (به ترکی استانبولی: Masumiyet) در کشور ترکیه ساخته شده است. این سریال در ژانری درام، جنایی، به کارگردانی (عمور آتای)، تهیه کنندگی (فاروک تورگوت) و نویسندگی سیرما یانیک می باشد. سریال معصومیت در سال ۲۰۲۱ شروع به ساختن شد و اولین قسمتش در تاریخ ۲۴ فوریه پخش شد. پخش اصلی این سریال ترکیه ای و پربیننده از شبکه ی ترکی fox بود. شرکت سازنده این سریال gold film است. بازیگران اصلی سریال معصومیت (Masumiyet) عبارتنداز؛ ایلایدا الیشان، سرکای توتونجو و دنیز چاکیر و… .
سریال ترکی معصومیت
خلاصه داستان سریال ترکی معصومیت
دختری ۱۹ ساله که با عاشق شدن مردی زندگی خودش و خانواده اش را تغییر میدهد. الا عاشق «ایلکر» مدیرعامل ۳۵ سالهٔ شرکت پدرش میشود. او زندگی مادرش بهار، خودش و خانواده اش را با این عشق تغییر میدهد. ایلکر نامزدی دارد که ۶ سال است باهم رابطه دارند، «ایرم» نامزد ایلکر و همچنین مادر ایلکر از رابطهٔ الا و ایلکر آگاه میشوند و …
بهار با ناراحتی به الا می گوید که هرطور شده از حق او در دادگاه دفاع خواهد کرد و برایش مهم نیست چه اتفاقی می افتد… . برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید
ایلکر شبانه به اتاق دیگر می رود تا گوشی دومش را که با آن با الا در تماس است را پیدا کند و با او صحبت کند که… . برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.
الا با دیدن تخت دو نفره شان در خانه ی ویلایی ایلکر، و صندلی ای که ایلکر با آن به او ضربه زده بود، همه چیز را به یاد می آورد و… . برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.
دکتر در مورد وضعیت الا به بهار و تیمور می گوید: «میدونه که عاشق ایلکر بوده و نامزد اون رو هم به عنوان دشمنش میشناسه… . برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.
وکیل ایلکر بلند می شود و می گوید: «الا یوکسل هنوز به خاطر مشکلات سلامتی نتونسته به پلیس اظهاراتش رو ارائه بده… . برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.
الا با ناراحتی از اتاق ایلکر بیرون می آید و دوست دارد با پدرش صحبت کند. وقتی یکی از همکارها می گوید که تیمور در اتاق کپی است …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.
وقتی الا در اتاق ایلکر و در آغوش او است، ناگهان ایرم سر میرسد و منشی فورا به ایلکر خبر میدهد و ایلکر از الا فاصله میگیرد …. برای خواندن ادامه داستان روی تیتر کلیک کنید.
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۸۰ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
شرمین به طرف عمارت دمیر می رود و با عجله میگه دمیر من به بتول یه زنگ بزنم نگرانش شدم که یکدفعه میبینه بتول اونجاست. شرمین تعجب میکنه و زبانش بند میاد از سورپرایزی که بتول کرده و همدیگر را در آعوش میگیرن. شرمین به بتول میگه شوهرت کو پس؟ تنها اومدی؟ بتول میگه بدجوری غرق قمار شده منم ازش جدا شدم. شرمین ناراحت و پکر میشه که دخترش شوهر پولدارش را از دست داده. عزیزه خانم وقتی بتول را میبینه بلافاصله میشناستش و حتی خاطراتی از اون را میگه که همگی تعجب میکنن که چجوری او را شناخته. بعد از مدتی شرمین و بتول بلند میشن برن. جلوی در ورودی شرمین به دمیر میگه یه ماشین میگه بیاد برسونتشون که دمیر میگه نه نمیشه پیاده برین، شرمین جا میخوره و میگه این همه راهو؟
دمیر میگه تا عمارت کوچک که راهی نیست، شرمین جا میخوره و میگه یعنی چی؟دمیر میگه بتول عمارت کوچیکو از مژگان خریده قبل از فوتش. شرمین یکبار دیگه سورپرایز میشه و اشک شوق میریزه. بتول میگه با پولی که موقع طلاق گرفته اونجارو خریده و باهم وارد عمارت میشن. شرمین تمام اتفاق هایی که تو چکوروا افتاده را برای بتول میگه و از ماجرای خیانت دمیر بهش میگه که بتول شوکه میشه و میگه چه اتفاق هایی افتاده که من بی خبرم. تو خانه دمیر و سودا باهمدیگه در حال حرف زدن هستن که زلیخا اصلا حواسش به اونا نیست. دمیر بهش میگه که چی شده؟ چرا انقد تو فکری؟ زلیخا بهش میگه که چیزی نیست فقط ذهنم درگیره دارم به امید فکر میکنم. دمیر بهش میگه اون که تموم شد رفت نگرانی نداره، زلیخا میگه اون اصلا دست بردار نیست. تو میدونی داشتی چیکار میکردی؟ میخواستی بکشیش!
اسلحه گذاشتی رو سرش. سودا با شنیدن این حرفا شوکه و مضطرب میشه و به دمیر میگه زلیخا راست میگه دمیر؟ که دمیر تایید میکنه و میگه این زن حرف حالیش نمیشه. لطفیه با فکرت حرف میزنه تا باهم به عمارت دمیر بروند و باهمدیگه صلح کنن. فکرت اولش موافقت نمیکنه ولی با اصرار های لطفیه قبول میکنه که به آنجا بروند. لطفیه به زلیخا زنگ میزنه و میگه که میخوام باهات حرف بزنم شب اونجا میاد. سودا به بهانه این که سرش درد میکنه به اتاقش میره تا استراحت کنه ولی پنهانی به طرف هتل می رود تا با امید حرف بزنه. لطفیه و فکرت باهمدیگه به عمارت دمیر میرن که دمیر با دیدن فکرت عصبی میشه و بهش میگه از خانه اش بیرون بره. لطفیه از این رفتار دمیر ناراحت و دلخور میشه و میگه ما الان مهمان این خانه ایم این طرز رفتار درست نیست.
فکرت میگه من واسه دعوا نیامدم اومدم تا هرچی بینمونه تموم بشه و صلح کنیم و من دیگه باهات کاری ندارم حتی عذرخواهی هم ازت نمیخوام. دمیر حرفشو باور نمیکنه و میگه تو کسی هستی که به خونه من حمله کردی و اومدی دزدی وبهش میگه تو بی ابرو و بی شرفی و فکرت عصبی میشه و میخواد باهاش درگیر بشه که جلوشونو میگیرن و در اخر میگه من حرفمو زدم و لطفیه احساس تاسف میکنه واسش و میره. سودا به هتل میره و با خواهش و تمنا ازش میخواد که باهم از اونجا بروند یه جای دیگه زندگی کنن. امید حرف خودشو میزنه و میگه من هیچ جا نمیرم. امید باهاش دعوا میکنه که تو هنوز طرف زلیخارو میگیری و از اتاقش بیرونش میکند. فردای ان روز بتول و شرمین درباره خیانت دمیر با امید حرف میزنن. بتول با کارها و حرف هایش میفهمونه به شرمین که به خاطر این به استانبول برگشته تا زخم هایی که از دمیر در گذشته خورده را تلافی کند و قصد انتقام و اذیت کردن دمیر را دارد.
اوزوم در حال رفتن به مدرسه است که جومالی او را از دور میبینه و به طرفش میره و درباره مدرسه باهاش حرف میزنه تا بهش نزدیک بشه و باهم دوست بشن و بهش میگه که به من نگو عمو. تو منو یادت میاد؟ اوردم هرچی نگاه میکنه بهش میگه نه چیزی یادم نمیاد، جکمالی پکر میشه و میگه بیشتر دقت کن ببین هیچی از من یادت نیست؟ اوزوم با دقت بهش نگاه میکنه و میگه هیچی یادم نمیاد. زلیخا تو جاده در حال رانندگی است یکدفعه میبینه امید با سرعت بهش نزدیک میشه و جلوی زلیخا را میگیره. زلیخا عصبی میشه و میگه معلوم هست داری چیکار میکنی؟ میدونی دمیر بفهمه چه بلایی سرت میاره؟ دیگه اونوقت منم نمیتونم جلوشو بگیرم، امید لبخند محوی میزنه و میگه فکر نمیکنم دمیر به مادر بچه اش صدمه ای بزنه، زلیخا که حسابی جا خورده با تعجب بهش نگاه میکنه…
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی آپارتمان بی گناهان از نظرتان می گذرد. با ما همراه باشید. سریال ترکی آپارتمان بی گناهان Masumlar Apartmani به کارگردانی Çağrı Lostuvalı و نویسندگی Gülsen Budayıcıoğlu در ژانری درام , خانوادگی ساخته شده است. این سریال ترکیه ای بر اساس کتاب Madalyonun içi (درون سکه؛ مدالیون نام یک مرکز درمانی بود که در زبان فارسی، سکه ترجمه میشود) ساخته شده است. این کتاب برداشتی واقعی از سرگذشت مراجعین روانپزشکی به نام گولسرن بوداییجی اغلو است. در این سریال بازیگران معروف ترکیه مانند ازگی مولا ، فرح زینب عبدالله ، بیرکان سوکولو و مروه دیزدر ایفای نقش کردهاند. سریال آپارتمان بی گناهان یکی از سریال های شبکه ت ر ت و ساخت شرکت OGM Pictures می باشد.
خلاصه داستان سریال ترکی آپارتمان بی گناهان
آنچه در این مطلب خواهید خواند:
خلاصه داستان سریال آپارتمان بی گناهان
داستان آپارتمان معصومین براساس واقعیت است. زندگی اینجی(فراح زینب عبدالله) که با پدربزرگ و برادر غیرتیش زندگی میکنه با تصادفی که میکنه عوض میشه. این تصادف اونو با هان و خانواده ی مرموزش آشنا میکنه. هان همراه خواهرش که زندگیش پر از وسواس های مختلفه و گلبن که ترس از دست دادن خواهر برادرانش رو داره زندگی میکنه. آیا عشق قدرت اینو داره که با وجود تمام مشکلات مانع از جدایی اینجی و هان بشه….
صفیه و ناجی از پشت پنجره با هم صحبت می کنند و ناجی با اشاره به او می فهماند که ساعت پنج همدیگر را ببینند…برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اینجی و هان، اسرا را با خودشون به ساختمان میبرن تا واحد خالی را بهش نشان دهند ولی وقتی به اونجا میرن میبینند که… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه واسه ناجی سوپ درست میکنه و بایرام را صدا میزند و بهش میده میگه به استاد ناجی بده بیچاره تنهاست…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اگه به هتل میرود تا استاد ناجی را ببیند ولی هرچی در میزنه استاد در را باز نمیکنه، مسئول هتل میاد و میگه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه تمام جرئتش را جمع می کند و بالای پشت بام می رود و به آسمان و پرنده ها خیره می شود و با انها صحبت می کند….برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه ککنیدģ
صفیه با عصبانیت به اینجی می گوید: «برو بیرون وگرنه اتفاقات بدی میفته! » اینجی که ترسیده قدمی برمیدارد که…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه بالای سر اینجی ایستاده و مدام می گوید: «خیلی بوی بدی میدی! باید خوب تمیز بشی! اینجی جوابش را میدهد و می گوید…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
پاسی از شب گذشته و هنوز هان نیامده. صفیه به اتاق او می رود و به قاب عکسی روی میز او خیره می شود که…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه یادگاری ها و هرچیز مربوط به ناجی را در کیسه زباله انداخته و به دست گلبن می دهد تا آنها را دور بریزد…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
گلبن ناگهانی ناجی را در راه پله ها می بیند و می گوید: «چه خوب شد اومدی! منم میخواستم بیام. برو بالا من آبجیمو میفرستم.»…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اسد سعی می کند به اسرا رانندگی یاد بدهد. اسرا برای یک لحظه حواسش پرت می شود و به سطل زباله می کوبد….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه با دیدن اتاق مخفی هان و اینجی با عصبانیت بدون توجه به حضور تومریس که پنهان شده، همه چیز را به هم می ریزد…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
گلبن در مورد صفیه و ناجی خیالبافی می کند و به صفیه می گوید: «اگه دست بجنبونی شاید هنوزم بتونی مادر بشی آبجی! منم باهاشون بازی میکنم! »… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
حصیبه سعی می کند در مغز صفیه نفوذ کند و عذابش بدهد و حتی با خریدن ترحم می خواهد که صفیه به او توجه کند اما صفیه لبخند به لب بدون این که به او نگاهی بیندازد به خیال مادرش بی توجهی می کند… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
هان و اینجی به بیمارستان میروند. هان با دکتر حرف میزنه که بهش می گوید هالوک به خاطر خوردن مشروب زیاد وارد کمای الکی شده… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
ممدوح سراغ همان زنی که تو تاکسی بهش کارتش را داده بود تا اگه خواست تو سیستم آموزشی کار کند بهش زنگ بزنه، می رود… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
همان شب هان پیش صفیه می رود و بهش عکس را نشان می دهد و بهش می گوید: «آبجی الان دیگه وقتشه که در مورد این عکس باهم صحبت کنیم. »…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
هان که به شدت عصبانیه به ناجی می گوید: «من نمیدونم که از کجا از کدوم جهنم پاشدی اومدی اینجا و چجوریه که این همه چیز درباره خانواده ما میدونی ولی…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
صفیه در حالیکه بغض کرده نامه ای از ناجی را توی دستش میگیره و در حالیکه جلوی خودش گرفته، توهم مادرش را میزند و… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
هان همانطوری که یقه ی ناجی را گرفته و به دیوار چسباندنش و با عصبانیت عکسی که تو دست دارد را نشانش می دهد و ازش میپرسه….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
صفیه می بیند که ناجی گلبن را بغل کرده به خاطر همین زیرلب با نگرانی به خودش می گوید: «اون به گلبن دست زد! گلبن را بغل کرد!»….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
صفیه تمام سعیش را می کند تا دیگه به ناجی فکر نکند و مدام چندین بار دستانش را می شوید و مدام با خودش تکرار می کند….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
گلبن وقتی به خانه می رسد سریعا به حمام می رود. ولی صفیه به هان و حکمت، ربد و شامبر و دستکش میدهد تا به داخل بیان….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
پلیس گلبن را با خودش به کلانتری می برند. گلبن تو ماشین پلیس مدام گریه می کند و همش میگه که ماشین کثیفه مریض میشم….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
ناجی روی تخته مدرسه عنوان یه شعرو مینویسه و میگه اینم تکلیف فرداتون برین درباره اش تحقیق کنین و هرچی درباره اش فهمیدین فردا میگین…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
شب هان وقتی عصبیه و کلافه ست برای اینکه آرام شود به طرف زباله ها می رود که یکدفعه صدای دعوا به گوشش می خورد و می رود تا ببیند چیشده؟…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه وقتی با ناجی روبرو می شود برای چند ثانیه از هم دیگه چشم بر نمی دارند شوکه می شوند. صفیه وقتی به خودش میاد می خواد در را ببندد که…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه تو دلش با خدای خودش حرف می زند و با نگرانی می گوید: «خدایا من سر قولم موندم. من دیگه اصلا بهش فکر نمیکنم. من دیگه نمیذارم تو ذهنم بیاد. »…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه وقتی با نریمان به دم پنجره میرن، با دیدن ناجی در اتاق هتل روبرو شوکه می شود و سریعا پرده هارو می کشد…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
گلبن که از پنجره متوجه رعد و برق می شود به هان اصرار می کند که به خانه بروند چون صفیه تنهاست و از رعد و برق می ترسد…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اسد درباره اینکه گلبن به اشتباه منظورشو برداشت کرده با هان صحبت میکنه و هان بهش میگه بره واضح حرفشو بزنه. اسد به گلبن زنگ میزنه و میگه من تو ساختمونم بیا باهم صحبت کنی…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اینجی وقتی اون کیسه های زباله را می بیند انقدر شوکه می شود که چیزی نمی تواند بگوید و فقط سکوت می کند. هان به اینجی می گوید که چیزی نمیخوای الان بهم بگی؟ »……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اسد به دم در خانه هان می رود و به گلبن تماس میگیرد که بره پایین تا به هم حرف بزنند. گلبن که میبیند اسد بهش زنگ زده و اومده اونجا ذوق می کند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
رحمت وقتی به خانه می رسد از بوی کیکی که پیچیده به هوی می آید و یک تکه بزرگ ازش می خورد. گلبن وقتی به خانه برمی گردد با دیدن کیک خورده شده استرس میگیرد ……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
وقتی معلم به کلاس درس وارد می شود، اگه از سرجاش بلند نمی شود و پاهایش را روی میز می اندازد و بی احترامی می کند که باعث می شود معلم او را به دفتر بفرستند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
هان به خانه ممدوح میاد تا بنا به گفته خودش درباره مدرسه اگه صحبت کنند، هان میگه قبل از هرچیزی یه عرض دیگه داشتم و اینجی را خواستگاری می کند……. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
حکمت می خواهد دوباره بعد از سال های سال بر سر خاک همسرش برود. صفیه به پدرش می گوید مطمئنی می خوای بری سر خاکش؟ …… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
هان شبانه از خانه بیرون می رود و اینجی از پنجره میبینتش و دنبالش می رود. اینجی وقتی میرسد میبیند که ممدوح پدربزرگش پشت سرش میومده…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه خاطره های گذشته برایش زنده می شود،” گلبن وقتی از مدرسه برمیگردد، مادرش میبیند که شپش کرده موهاش به خاطر همین کلی دعواش میکنه و با عصبانیت تمام موهایش را کوتاه میکند…… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
گلبن وقتی از خواب بیدار می شود می بیند که دوباره جایش را خیس کرده و ملافه ها را جمع می کند و به واحد بالایی میبرد که نریمان با دیدنش پوشکی بهش می دهد و می گوید….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اینجی با حکمت وارد خانه اش می شود. صفیه چشمش به کفش های اینجی می افتد که با آنها وارد خانه آنها شده و سپس چشمش به دست های پدرش می افتد که دستان اینجی گرفته و نمی گذارد برود….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
شب اینجی می فهمد که اگه به جای اینکه مدرسه برود، رفته تا دنبال پدرش بگردد به خاطر همین خیلی عصبانی می شود و برای اینکارش سرزنشش می کند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
گلبن که ترس وجودش را فرا گرفته سوار تاکسی و به سمت ثبت احوال راهی می شود. به محض اینکه گلبن از خانه خارج می شود، صفیه وجودش را استرس می گیرد…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
هان به اسد می گوید که درباره رادیو برود حسابی تحقیق کنند. اسد بعد از تحقیق متوجه می شود که وضع رادیو اصلا جالب نیست و این موضوع را به هان می گوید…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
هان و اینجی بیرون میروند تا قدم بزنند و تو طبیعت بکر خوش می گذرانند. وقتی به وسط جنگل میرسند، کنار هم دراز می کشند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه میفهمد که گلبن یه چیزیش هست و از به موضوعی ناراحته، سریعا پیشش میره و ازش می خواهد که اتفاقی که افتاده را بهش بگوید…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
شب اینجی به ممدوح می گوید که اگه رفته پیش پدرشان و میخواد همانجا بمونه و قصد ندارد که پیششان برگردد… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه بلند می شود و با حسی چندش نفرت می گوید:«همه جام کثیف شد! هان این مرد بهم حمله کرد و میخواست منو بکشه!… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اینجی با ناراحتی از خانه بیرون می زند که تو کوچه هان را می بیند. هان بلافاصله قبل از اینکه اینجی چیزی بگه می گوید… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه و گلبن کل شب تا صبح را به شستن و تمیز کردن خانه مشغول بودن و وقتی صبح از خواب بیدار می شوند متوجه می شوند که از فرط خستگی کار دیشب خوابشان برده… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه شوکه شده نمی داند باید چیکار کند. نریمان و گلبن هم گریه می کنند. همسایه ها صداهایشان را میشنوند حدث میزنن که حتما اتفاقی افتاده. …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اگه و نریمان همدیگر در کوچه میبینند. اگه از نریمان می پرسد که به نظرت چرا خواهرت انقدر از ما ها بدش میاد؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه با دیدن هان و اینجی که کنار هم خوابیده اند شوکه می شود اما به جای داد و هوار راه انداختن به طبقه ی پایین و خانه ی ممدوح می رود و می گوید….برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
اسد از هان می خواهد تا برای رفتن دستشویی وارد خانه بشود. هان که نگران این است صفیه موضوع را بفهمد و داد و هوار راه بیندازد، مخفیانه اسد را به طبقه بالا می فرستد…برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
هان با دیدن اینجی جلو می رود و اسم او را به زبان می آورد. صفیه فورا می گوید: «پس این همون دختریه که تمام شب رو باهاش گذروندی؟ » …برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
صفیه سراغ نریمان می رود و صبح زود با عصبانیت بالای سرش می ایستد و می گوید: «داداشت با دوست دخترشه آره؟….برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
دختری به اسم گلبن روی تختش مچاله شده و خواهرش صفیه با عصبانیت بیش از حد مدام او را سرزنش می کند و فریاد میزند……برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید.
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷۷ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
زلیخا شبانه به، خانه ی چتین و گولتن میرود و چمدان هایش را پیش آنها میزارد و بهشون میگه صبح زود موقع رفتنم میام ازتون میگیرم چون نمیخوام کسی متوجه بشه چون به گوش دمیر میرسه و جلومو میگیره. گولتن گریه میکنه و با ناراحتی از زلیخا میخواد که منصرف بشه. چتین نیز میگه حق با گولتنه حالا یه اشتباهی کرده دمیرخان ببخششه زلیخا میگه نمیتونم، زلیخا بهشون میگه که بازهم همدیگرو میبینیم شما میاین من میام. بختیار قبل از رفتن به بیمارستان پیش فکرت میرود تا باهم صبحانه بخورن. بختیار حین خوردن صبحانه می گوید که مژگان استعفا داده داره میره استانبول، فکرت جا میخوره و به سرعت از آنجا بیرون می زند. دمیر طبق معمول بعد از صرف صبحانه به شرکت می رود. زلیخا به محض رفتنش به اتاقش می رود تا کیف و بلیط هارو برداره ولی همان موقع سودا وارد اتاق می شود و میگه زلیخا اینا چیه؟ داری چیکار میکنی؟ زلیخا با گریه میگه خواهرجون دمیر خیانت کرد بهم با امید با کسی که سر یه سفره باهم غذا میخوردیم.
سودا سعی میکنه زلیخارو آروم و از رفتنش جلوگیری کند که زلیخا نظرش تغییر نمی کند. موقع رفتن زلیخا بهش میگه که من میرم مرسین تا از هونجا به قبرس برم. فکرت یه حلقه برای مژگان گرفته تا ازش خواستگاری کند. مژگان حاضر شده و با تکین و لطفیه به فرودگاه می روند. اونجا مژگان نمی تونه از کرمعلی جدا بشه ولی بعد از چند دقیقه بالاخره دل میکند و وارد هواپیما میشود و میرود. فکرت به خانه می رود که نظیره بهش میگه همه رفتن فرودگاه برای مژگان خانم، فکرت شوکه میشه و میگه چی؟ فکرت به سرعت خودشو به فرودگاه میرساند ولی دیر میرسه و هواپیما بلند میشود که فکرت افسوس می خورد. سودا با حالی آشفته و نگران خودشو به شرکت دمیر میرساند و بهش میگه که زلیخا رفت موضوع امید را فهمید و رفت مرسین تا از اونجا به قبرس بره. دمیر حسابی جا میخورد و سراسیمه می رود که تا دیر نشده جلوشو بگیره. زلیخا به مرز رسیده، گولتن و چتین نیز به اونجا رفتند تا چمدان هایش را بهش بدهند.
زلیخا خداحافطی میکند و تو صف میرود تا با کشتی به قبرس برود. وقتی نوبت چک کردن پاسپورت های زلیخا و بچه هایش میرسد، همان موقع دمیر وارد بندر می شود. دمیر پیاده به سمت زلیخا میدود وقتی زلیخا مرز را رد می کند، صدای دمیر را میشنود ولی برنمیگردد و وارد لنج می شود و تو ماشین اشک میریزد. لطفیه و تکین با کرمعلی به خانه برمیگردن. فکرت با حالی گرفته به خانه برمیگردد و وقتی چشمش یه کرمعلی می افتد فکر میکنه مژگان نرفته هنوز استانبول و خوشحال میشه که لطفیه بهش میگه نه مژگان رفت تا کارهای خانه را انجام بده بعد بیاد کرمعلی با خودش ببره. فکرت خوشحال میشه و به تکین و لطفیه میگه که قصد داره ازش خواستگاری کند و دیگه انتقام واسش معنی نداره میخواد زندگی جدیدیو با مژگان شروع کند. هنوز خیلی نگذشته که رادیو خبری فوری میدهد و میگه هواپیما آدانا به مقصد استانبول سقوط کرده و همگی مرده اند، سپس اسامی افراد سرشناس چکوروا را که تو هواپیما بودن میگه که همگی با شنیدن اسم مژگان حالشون بد میشه و به شدت گریه میکنن. تو خانه تکین همگی حالشون بده عزاداری میکنن.
فکرت که حالش داغونه روی زمین میشیند و گریه میکند و در آخر به بیرون از خانه می رود و از ته دل فریاد می کشد. خبر سقوط هواپیما تو کل چکوروا میپیچد و همه باخبر میشن. تو بیمارستان همه ی کادر درمان که شوکه شدن جمع شدن و برای مرگ مژگان گریه میکنند. ثانیه به عمارت یامان ها بر میگردد و وقتی میبینه که همه جمع شدن، میره پیششون که متوجه میشه مژگان خانم مردا. شرمین از این فرصت استفاده میکنه و به اتاق سودا میره تا شناسنامه اش را پیدا کند. با دیدن اسمش تو شناسنامه حدسش به یقین نزدیکتر میشه که او مادر امید است. در خانه، فکرت تمام کارهای دفن و کفن مژگان را هماهنگ میکند. لطفیه گریه و خودخوری میکند و همش میگه تقصیر منه که این بلا سر مژگان اومد، فکرت هم به حرف های مژگان فکر میکند که میگفت کینه و دشمنی را بزار کنار که دامن گیر خودمون نشه و عذاب وجدان میگیرد. تکین با آنها حرف میزند و دلداریشان می دهد و میگه با سرنوشت نمیشه جنگید. زلیخا به قبرس می رسد سپس به خانه یکی از آشناهایش می رود.
گولتن و چتین به عمارت رسیدن و با شنیدن خبر مرگ مژگان نازاحت می شوند. دمیر تا به عمارت میرسه سراغ چتین و گولتن میره و بهشون میگه زلیخا کجاست؟ گولتن میگه نمیدونم، دمیر با عصبانیت مثل ادم جواب بده تو اونجا بودی پس میدونی گولتن که از دست دمیر حسابی عصبیه میگه اصلا میدونی چیه حتی اگه بدونمم بهت نمیگم تو با این که ادعای عاشقی می کردی به زلیخا خیانت کردی، دمیر و گولتن باهم کمی بحث میکنن و در اخر دمیر به خاطر حاضر جوابیش گولتن را اخراج میکنه، گولتن هم میگه من خودم دیگه دوست ندارم تو همچین عمارتی کار کنم و میره. دمیز ساکش را بسته که به دنبال زلیخا بره و اولین کاری که میکنه به عمو شادی تو استانبول زنگ میزنه و سراغ زلیخارو میگیره که عمو شادی احضار نادانی می کند و میگه من خبر ندارم ولی چند وقت پیش درباره لندن می پرسید شاید رفته اونجا.
بعد از قطع تماس دمیر، عمو شادی به زلیخا زنگ میزنه و خبر می دهد که دمیر دنبالش میگرده بهش گفتم احتمال داره لندنی میره اونجا دنبالت میگرده، زلیخا میگه خوبه بزار سرش گرم باشه اونجا بگرده دنبالم. عمو شادی بهش میگه که دمیر اصلا حال خوبی نداشت بهش یه فرصت بده که زلیخا میگه من تصمیممو گرفتم داداش. غفور و اوزوم تو خانه هستند که ثانیه وارد میشه و غفور را تو خانه میبینه و میگه تو اینجا چیکار میکنی برو بیرون، غفور سعی میکنه ارومش کنه ولی ثانیه فقط میگه برو از خانه بیرون که غفور میگه نمیرم اینجا خونه منم هست میخوام پیش بچه ام باشم پیش تو باشم و باهم بحث میکنند که اوزوم کلافه میشه و با گریه از اتاق بیرون میره و ازشون میخواد که باهم خوب باشن و قهر نکنن، ثانیه به خاطر اوزوم غفور را میبخشد و همدیگر را در آغوش میگیرند…
در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۳۷۵ سریال ترکی روزگاری در چکوروا را می توانید مطالعه کنید. این مجموعه ترکیه ای باء نام ” زمانی در چوکوروا ” نیز در ایران شناخته می شود. ژانر این سریال درام رمانتیک است و کارگردانان این سریال مورات سراچ اغلو می باشد. نخستین قسمت از این مجموعه در تاریخ ۱۳ سپتامبر ۲۰۱۸ از شبکه آ تی وی پخش شد.
دمیر به بازداشتگاه رفته است تا فکرت را ببیند. وقتی میبینتش با عصبانیت به طرفش میره و میگه تو یه آدم بی شرفی هستی که تو خونه ای که زن و بچه گن زندگی میکنن آدم فرستادی، فکرت هم عصبی میشه و میگه بی شرف خودتی این کار من نیست برو یه جا دیگه دنبال دزد بگرد ولی دمیر باور نمیکنه و به خاطر تن بالای صداشون دمیر را از اونجا بیرون میکنن. تو مسیر برگشت زلیخا و دمیر همدیگر را میبینن ولی زلیخا چیزی از مژگان و ماجرایی که فهمیده به دمیر نمیگه. دمیر به زلیخا میگه حقیقت داره رفتی اسلحه کشیدی واسه فکرت؟ زلیخا میگه آره ایلحه کشیدم به خاطر تو این کارو کردم، دمیر بغلش میکنه و میگه زلیخا از اینکارا نکن منو نترسون عزیزم. فردی به اسم جومالی به عمارت دمیر میرود و به غفور میگه آوازه ی شما همه جا پیچیده، آقا غفور کمکم کنین دنبال یه لقمه نون حلالم به زن و بچه ام رحم کنین، غفور میگه یه شرط داره باید نصف حقوقتو به من بدی.
جومالی قبول میکنه و میگه چشم، غفور خوشحال میشه و میگه بزار خبرت میکنم. همان موقع زلیخا از راه می رسد که جومالی با دیدنش اون صحنه چال کردن جنازه دزده واسش تداعی میشه. غفور میره ماجرای جومالی را به زلیخا میگه و زلیخا قبول میکند تا تو عمارت مشغول به کار شود. فکرت به خاطر اینکه مدرک کافی علیه اش نبوده آزاد می شود. تکین و لطفیه خوشحال میشن و باهمدیگه به طرف خانه می روند. وقتی به خانه میرسند فکرت با دیدن مژگان تزش گلگی میکند که چرا یکدفعه گذاشتش و برگشت به چکوروا، مژگان بهش میگه که تو بهم دروغ گفتی و پنهان کاری کردی، چرا بهم نگفتی که با امید رابطه داشتی قبلا؟ فکرت بهش میگه این ماجرا واسه خیلی وقت پیش هستش و الان اصلا باهم رابطه ای ندارن ولی مژگان قانع نمی شود. فردای ان روز دمیر متوجه می شود که فکرت را آزاد کردن به خاطر همین دمیر بلافاصله به طرف دادستان می رود.
دمیر ازش سوال میکند که چرا فکرت را آزاد کرده؟ دادستان بهش میگه چون نه شاهدی داشتین نه مدرک درست حسابی، دمیر عصبی میشه که دادستان بهش میگوید حق ندارد که تو کارهایش دخالت کند. فکرت پیش همان مردی که باهاش توافق کرده بود و تعمیرگاه داشت می رود و بهش مقداری پول می دهد. ان مرد هم تمام طلاها و پول هایی که از خانه دمیز دزدیده بود را تو گاوصندوق میگذارد. زلیخا برای فادیک و گولتن ۲تا سرویس جواهر گرفته و ازشون عذرخواهی می کنه که نتوناسته از امانتی هایشان به خوبی محافظت کنه گولتن عصبی میشه و میگع این چه حرفیه زلیخا چرا اینجوری میگی زلیخا میگه روزگار دیگه کسی از فرداش خبر نداره گولتن با کلافگی اونجارو ترک میکنه که زلیخا میره دنبالش. و باهاش حرف میزنه تا بتواند آرومش کند. زلیخا در آخر میگه که قصد دازد اونجارو تکر کند، گولتن شوکه میشه. به گلخانه میروند و زلیخا عکس را به گولتن نشون میده و میگه امید و دمیر باهم رابطه داشتن به خاطر همین دیگه نمیتونه به دمیر اعتماد کنه و تصمیم گرفته تا با بچه هایش اونجارو ترک کند.
گولتن باهاش حرف میزنه و میگه شب اخری که اومده بود اینجا من دیدمشون، زلیخا میگه چی دیدی؟ گولتن میگه یجوری بود انگار امید میخواست دمیرخان را بغل کنه اما آقا دمیر نمیگذاشت و مانعش میشد مشخص بود که اگه چیزی هم بوده اقا دمیر پشیمان شده ولی امید اون زنیکه عوضی چسبیده به آقا. زلیخا گلگی میکنه که چرا بهم نگفتی گولتن میگه چنین و سودا خانم نذاشتن، گولتن سعی میکند زلیخارو آرام کند تا از تصمیمش منصرف شود ولی زلیخا میگه دلم شکسته نمیتونم دمیر را ببخشم. یه نفر از استانبول به بیمارستان پیش مژگان رفته و بهش پیشنهاد همکاری می دهد ولی مژگان قبول نمی کند و میگه نمیتونم از اینجا جدا بشم باید پیش پدرم باشم حتما، ان مرد کارتش را می دهد که فکرهایش را بکند و اگه تصمیمش عوض شد خبرش کند.
شرمین به تو عمارت دمیر تلفن را برمیدارد تا به فسون زنگ بزنه بره دامنش را تحویل بگیرد که اتفاقی مکالمه بین سودا و امید را میشنود. سودا تلاش میکند تا بتواند با آیلا دخترش حرف بزند اما آیلا میگه نمیخوام صداتو بشنوم دیگه به اینجا زنگ نزن و قطع میکند. شرمین با شنیدن این حرفا نعجب میکند و سریعا از خانه بیرون میزند تا پیش فسون رود. شرمین به کافه میرود و ماجرارو برای فسون تعریف میکند. فسون میگه اگه دقت کرده باشی چشماشون خیلی شبیه همدیگه ست من فکر کنم اونا باهم دیگه مادر دختر هستن، شرمین میگه نه بابا امکان نداره اگه بود ما می فهمیدیم. فسون میگه یجوری شناسنامه اش را گیر بیار تا مطمئن بشیم. زلیخا با برادرش عمو شادی قرار میگذارد تا به واسطه اون سهام شرکتش را بفروشد…
سریال ترکی با منیجرم تماس بگیردرباره ی «دجله» دختری است که برای یافتن کار در سینما، به استانبول سفر میکند و به عنوان کارآموز در شرکت مدیریت برنامهها بازیگران آغاز به کار میکند. در سریال با منیجرم تماس بگیر، هر قسمت با حضور یک ستاره ترکیه در نقش واقعی خود مانند افرادی مثل طوبی و گوچه و… به عنوان بازیگر افتخاری در سریال حاضر می شوند .این سریال ترکی در ژانر درام و کمدی محصول سال ۲۰۲۰، برگرفته از سریال فرانسوی Dix Pour cent به سفارش کانال Star Tv میباشد. Gökçe Bahadir, Derya Baykal, Edis , Barış Falay , Canan Ergüder , Fatih Artman , Ahsen Eroğlu , Deniz Can Aktaş در این سریال نقش آفرینی کردند.
آنچه در این مطلب خواهید خواند:
خلاصه داستان سریال ترکی با مدیر برنامه هام تماس بگیر
دیجله برای تحقق آرزوهای خود از آنتالیا به استانبول نقل مکان کرده است تا در دنیای سینما برای خود جا باز کند اما به هر شرکتی که سر میزند سرافکنده برمیگردد او در حین این راه که در حال نا امیدی است تنها یک نفر را برای کمک دارد پدرش کیراچ که او را قبل از به دنیا آمدن رها کرده بود و سالیان سال است که او را ندیده است کیراچ یکی از پنج شریک آژانس ایگو ، یکی از مشهورترین شرکتهای مدیریت بازار است کیراچ وقتی دخترش را که از همه پنهان کرده بود می بیند شوکه می شود این جریان باعث جریحه دار شدن غرور دیجله می شود و علی رغم پیشنهاد پدرش او پیشنهاد شخصی به نام فریس را قبول می کند در این بین آژانس اگو تغییر و و تحول های زیادی را تجربه میکند توبا بویوکستون یکی از بازیگران چینار از یکی از کارگردانان معروف خارج از کشور پیشنهاد کاری دریافت میکند و
دجله در حال رفتن به آژانس است که امیر بهش پیام میده تا ببینه بیاد آژانس که دجله میپرسه مگه کاری داری… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله از گذشته اش به امیر میگه که وقی من به دنیا اومدم مادرم و پدرم از هم جدا شدن بعد از چند سال هم پدرم ازدواج کرد و… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
چینار به کراج میگه من میرم با مدیربرنامه پینار حرف بزنم ببینم رقمو میاره پایین یا نه کراج میگه نمیاد پایین ولش کن… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
برن میخواد بره که دجله جلوشو میگیره میگه صبر کن، میخواستی با این تهدیدهای الکیت منو بترسونی تا به هدفات برسی؟… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله که مادرش زنگ زده رفته جواب بده که مادرش بهش تولدشو تبریک میگه دجله ذوق میکنه و بعد از چند دقیقه حرف زدن میگه… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله میره با بوسه حرف میزنه و درباره کار میپرسه که بوسه گلگی می کنه و میگه من تو حفظیات ضعیفم کارگردانو که میشناسی میگه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله با دیدن ایمیل استرس میگیره و نمیدونه باید چیکار کنه و از فریس خانم به بهانه خرید قرص بیرون میره و به مرال زنگ میزنه، مرال میگه یا باید بری با بابات حرف بزنی یا کلا ندید بگیری…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله سادی را تعقیب می کند و میبینه که به سالن رقص رفته و داره ترکی میرقصه، دجله ازش فیلم میگیره و فورا پیش فریس خانم میره …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله که عکسو میبینه از شدت شوکه شدن زبونش بند اومده و نمیدونه چی بگه که کراج به همه میگه کسی که این پیامو به اجه داده دجله نیست برن هستش… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله و کراج به سر ست فیلمبرداری میرسن که برن از دور انها را باهم میبینه و حرص می خورد. کراج به فریس زنگ میزنه و میگه کجایی؟… برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
برن و ماریا به آژانس میرن که برن از جولیده میپرسه که چه خبر جولیده میگه خبر که هست که از همه هم قایم شده بوده حتی امراه هم نمیدونسته، برن میپرسه که چی؟….برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
برن رو پله های جلو در خانه باریش نشسته و داره گریه میکنه, باریش به خانه میرسه برن را روی پله های حیاط میبینه….برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
در آژانس یه جلسه میزارن و درباره مراسم افتتاحیه و بورجین صحبت میکنن. کراج میگه هرجور که شده باید اون لباسشو عوض کنین وگرنه…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
بورچین لباساشو میپوشه میخواد بره که چینار و دجله میرن جلوشو میگیرن. دجله معدرت خواهی میکنه و میگه ببخشید…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
همگی تو اتاق جلسه می روند و ماریا میگه جیلان بهم گفت هرجور که شده میخواد بفروشه آژانسو منم دیدم دست غریبه نیوفته آژانس بهتره واسه همین خریدمش…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
باریش دجله را تو خیابان میبینه و بهش میگه برسونمت که دجله مخالفت میکنه باریش میگه چرا اینجوری میکنی؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
کراج به خانه میره که میبینه ماریا داره میره جایی. ماریا بهش میگه اومدی وسایلی که یادت رفته به گولین بگی و برداری؟…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
فریس که شوکه شده میگه چی گفتی؟ دجله میگه میخوام از این کار برم بیرون، فریس میگه چیشد یکدفعه ای؟ دجله میگه …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
فریس بالاخره موفق میشه بازیگر نقش علیچو را به حالت عادی برگردونه. همان موقع اسرا هم میاد و با فریس و علیچو تو جلسه درباره پروژه صحبت می کنند که یکدفعه …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
وقتی باریش به دجله میگه امشب پیشم بمون چند ثانیه ای به هم خیره می مانند که دجله میگه الان شبه همه جا تاریکه فردا که نور فلش گوشیا بهت بخوره منو یادت نمیاد و …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
جولیده با چینار به سر صحنه فیلمبرداری میرسن. جولیده استرس داره و به چینار میگه پول زیاد نگی بهشون منو نخوان چینار میگه خودم حواسم هست …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله خوابه که فریس خانم صبح زود برای دویدن صبحگاهی به جنگل رفته. به دجله زنگ میزنه و میگه من الان به قهوه نیاز دارم …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله به سمت خونه باریش میره. وقتی میرسه میبینه که ماشین باریش با سرعت رد میشه و اول فکر میکنه خوده باریش بوده ولی …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
کراج به گولین زنگ میزنه تا بپرسه گوشیشو تو آژانس جا گذاشته یا نه که گولین میگه آره اینجاست و تو گوشیش میره تا…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله مدتی تو خیابان ها سرگردان است و تو حال خودش نیست و احساس تنهایی کل وجودشو فرا میگیره. بالاخره به خانه میرسه و شروع میکنه به جمع کردن وسایلش برای اثباب کشی….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
فریس و دجله به خانه باریش میرن و بهش میگن یه استوری بگیر و از طرفدارات عذرخواهی کن دلشونو به دست بیار. باریش به فریس میگه متنی آماده کردین؟ …. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
فرهان با مادرش در لابی آژانس نشستن و باهم حرف میزنن و میفهمن که به جای هتل بهشون قراره یه خونه مشترک بدن تا آخر فیلمبرداری….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
بچه های آژانس به دجله و باریش زنگ میزنند ولی میبینند که هیچ کدامشان جواب نمیدهند. همسر کراج میگه زنگ بزنیم به پلیس که چینار میگه دجله که دزد نیست….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
فریس میره پیش پریده و باهاش حرف میزنه تا نکته ای یا نقطه ضعفی از نباهات بگیره که میفهمه نسبت به دوست صمیمیش به اسم نوکت دور حسادت داره ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
فریس به دجله میگه برای به دست آوردن دل نباهات خانم براش یه جعبه شکلات بگیره و بفرسته. بعد از ارسال کردن دجله میفهمه که نباهات به پسته حساسیت داره ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
زن کراج بهش میگه این کیه کراج؟ دجله شوکه شده و کراج میگه دستیار فریس خانمه. دجله میگه ببخشید حرف از جنازه شد ترسیدم من برم. ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
امراه به چینار میگه که کراج رفته با طوبی حرف زده و باهاش قرارداد بسته. چینار عصبی میشه و به اتاق کراش میره و باهاش دعوا میکنه و میگه ….. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله با دوستش به سمت خانه می روند که دوستش از اینکه دوست دارد بازیگر و مشهور شود می گوید. تو مسیر بیلبورد سریال جدید ترکیه را میبینند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
دجله ارتم، دختری بلند پرواز و مستقل که عشقش سینماست و رویای بازیگری تو سر دارد, ساکن آنتالیا ولی به ترکیه اومده تا در حوزه رشته ای که خونده کار پیدا کند…. برای خواندن ادامه داستان به لینک بالا مراجعه کنید
در این مطلب از سایت جدولیاب می توانید خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی اتاق قرمز kirmiz oda را مطالعه کنید. این سریال محبوب ترکیه ای تاکنون در صدر لیست امتیاز بینندگان قرار گرفته است. سناریوی سریال ترکی اتاق قرمز kirmizi oda به سبک روانشناسی_درام میباشد. اسامی بازیگران اصلی این سریال عبارتنداز؛ Sezin Bozaci، meric aral، Burak Sevinc، Tulin Ozen، Binnur Kaya و… . بازیگران این سریال در هر قسمت تغییر میکنند، اما شخصیت روانشناس اصلی و همکاران مشغول در کلینیک در تمامی قسمتها ثابت هستند.
قسمت ۵۸ سریال ترکی اتاق قرمز
خلاصه داستان قسمت ۵۸ سریال ترکی اتاق قرمز
خانم دکتر منتظر بود تا سلوی آن روز بالاخره به اتاق قرمز برود و این جلسه به صورت حضوری برگزار شود اما سلوی خبر داد که نمی تواند این کار را کند. در تماس تصویری دکتر متوجه می شود که سلوی غمگین و خسته است و از او می خواهد در مورد هفته گذشته صحبت کند. سلوی می گوید اولین کارش این بود که به همراه پسرش از خانه خارج شد و مرت مثل پدری که به بچه اش راه رافتن یاد می دهد مادرش را همراهی کرد. سلوی می گوید: «اون غرور و خوشحالی ای که تو چشمای پسرم دیدم برای من بس بود. خدا زتون راضی باشه.» روز بعد مرت برای مادرش یک کفش مناسب پیاده روی می خرد و از مادرش می خواهد خودش تا سر خیابان برود و برگردد. سلوی با خیال خودش در جوانی شروع به راه رفتن می کند؛ انگار که هیچ وقت زندانی نبوده است. سلوی می گوید در بین راه دوباره حمله عصبی به او دست داده اما با تمرین تنفسی که خانم دکتر به او یا داده توانسته به راهش ادامه بدهد. او تا سر خیابان می رود، نفس عمیقی می کشد و بعد برمی گردد و برای مرت که با شادی او را تماشا می کند دست تکان می دهد. سلوی با خوشحالی می گوید: «اگه بدونین چی کار کردم؟ رفتم در خونه همسایه م که سی و پنج سال پیش به خونه م اومد و ازم خواست دوست باشیم.» زن وقتی سلوی را به یاد می آورد با تعجب و خوشحالی از او استقبال می کند و سلوی او را به خانه اش دعوت می کند.
سلوی می گوید: «بهم گفت شوهرم بعد از اون دیدار رفته دم خونه شون و از آیلین و شوهرش خواسته نظم خونه ش رو به هم نزنن و به من نزدیک نشن!» سلوی می گوید فهمیده همه همسایه ها در همه این سال ها از وضعیت او باخبر بوده اند اما از ترس رضا کسی جرات نداشته کاری کند. آیلین و سلوی تصمیم می گیرند همه قرارهای عقب مانده شان را دوباره از سر بگیرند. سلوی که انگار زندگی را تازه تجربه کرده، گرامافون رضا را به سالن آورده و روزها پشت پنجره می نشیند و موسیقی گوش می دهد و دیگر خانه داری را هم فراموش کرده است و باعث تعجب پسرش شده. اما مرت که مادرش را درک می کند او را برای گردش بیرون می برد. سلوی می گوید: «رفتیم یه جای با صفا تو ساحل چای خوردیم. وقتی دریا رو دیدم نتونستم خودمو کنترل کنم و به سمتش دویدم. از آبش به صورتم زدم. حتی مزه ش رو چشیدم.» او می خندد و می گوید حسرت همه این سال ها او را به این کار واداشته است.
سلوی می گوید حین صحبت هایش با مرت به یاد ییئیت افتاده و از مرت خواسته او را به مدرسه پسرهایش ببرد. او می گوید: «چقدر تلخ مگه نه؟ بعد از این همه سال تازه می خواستم مدرسه شونو ببینم و بشناسم.» سلوی به همه جای مدرسه سر می زند و در خیالش پسرهایش را می بیند که بازی می کنند، ورزش می کنند، درس می خوانند. او در کلاس پشت نیمکت ییئیت می نشیند و گریه می کند. سلوی می گوید: «فقط یه جا مونده بود که باید می رفتم. مزار پسرم.» سلوی خودش به تنهایی بیرون می رود و دسته گلی می خرد و تاکسی می گیرد. او می گوید: «از روزی که به استانبول اومدم این اولین بار بود که سوار ماشین میشدم. شهر رو تماشا می کردم و پیش خودم می گفتم عمر من به دیدن این شهر قد نمیده.» تا اینکه سلوی به قبرستان و به مزار ییئیت می رسد.